راز خانواده ملکه(قسمت23)
 
leave it to me
Keep moving forward
 
 
جمعه 28 شهريور 1393برچسب:, :: 22:43 ::  دستای کوچولوی : ♫ ♪ لوچیا آنا-go go tomago♪ ♫

صبح روز بعد همه وقتی بیدار شدن اومدن تو هال نشستن ملکه لائورا یه خمیازه کوتاهی کشید و گفت:خب شما دوتا پسرا وظیفه امروزتون چیه؟
تای:خب ما امروز میریم پیش پلیس تا بخوایم دنبال دختره بگرده!!اگه اونام پیدا نکنن مجبور میشیم بریم سراغ نیروهای هوایی چون ممکنه هر اتفاقی افتاده باشه سعی خودمون رو میکنیم تا پیداش کنیم!
فیلیز:باشه ولی مواظب باشین یه وقت خودتون گم نشین چون اصلا دوست ندارم به خاطر پیدا کردن یه گمشده چند تا گمشده دیگه هم داشته باشیم!
سالی(با خنده):به روی چشم دختر خاله!!
وقتی دوتاشون رفتن مرسیا با حالت خیلی مرموز و پر افاده ای گفت:نمیدونم وقتی که سرزمینتون پنج تا فرشته داره واسه چی دارین برای یکی خودتون رو میکشین؟!!
فیلیز از این حرف تعجب چون مرسیا از کجا میدونست که اون سرزمین پنج تا فرشته داره؟!!
فیلیز(شکاک):از کجا میدونی دریم ملودی پنج تا فرشته داره؟!!!!!
مرسیا(لکنت زبان):یعنی...خب...راستش....من یه بار دریم ملودی اومدم...یکی از فرشته ها رو که دختر بچه بود ملاقات کردم.
فیلیز(شکاک):آهان!...خوبه!

میرنا:ببینم تو گفتی که یکی از فرشته ها رو دیدی و دختر بچه بود؟!!
مرسیا:آره یه دختر بچه خیلی شیطون خیلیم بانمک بود و جونم رو نجات داد فکر کنم بزرگ شد خیلی فرشته خوبی بشه!!
ملکه لائورا:خب وظیفه امروزمون چیه؟!!
مرسیا:بانوی من وظیفه مظیفه امروز اصلا نمیشه چون امروز روز کریسمسه!!
میرنا:چی امروز روز کریسمسه؟!!وایی من به کل یادم رفته بود تقویم ها رو نگاه کنم!!
مرسیا:خب من امروز برنامه دارم برم به فستیوال کریسمس!!!
میرنا:فستیوال کریسمس؟!!
مرسیا:آره هر سال همین نزدیکیا یه فستیوال کریسمس هست که یه جوررایی شبیه تئاتره یا اپرا و کلی رقاص های زن و مرد جمع میشن و با لباس های قدیمی به روش قدیمی میرقصن!! اولین برنامه اینه بعدش نوبت سروده کریسمسه بعدش همه رقاص ها و مهمون ها میریزن تو سالن و به روش های امروزی میرقصن و بعدش دوباره سرود خونی و شام شب عید بعدش مراسم خداحافظی!!
میرنا:چه جالبه دلم میخواد برم به این فستیوال ولی مرسیا جون وظایفمون چی میشه ما که نمیتونیم بریم موزه چون مطمئننا تعطیله ولی میتونی اونجا داستان یکیشون رو بگی مثلا مال آتنا همونی که اومد و هرکول رو از جنون نجات داد
مرسیا:باشه باشه تعریف میکنم!!


پلیس مخفی ها همه دنبال این بودن که سر از کارای ملکه لائورا و دخترا دربیارن و سوار ماشین شدن و راه افتادن توی راه
رابرت:میگم؟واسه چی دنی رو نیاوردی؟!!
آنا گره گوریو:چون اون پسر درسته خیلی به درد حفاری رو زمین شناسی میخوره ولی خیلی خل و چل تر از این حرفاست و رازمون رو یه دفعه لو میده
رابرت:مارگاریتا چی؟اون که از دنی هم بدتره!!
آنا:نگران نباش تا من هستم اون دختر هیچ خرابکاری بکنه!!و وقتی روشو برگردوند دید که مارگاریتا توی ماشین نیست!!
آنا:مارگاریتا!!! رابرت برگرد خونه اون دختر فرار کرده!!
مارگاریتا توی خونه با خیال راحت با برنامه ای که ریخته بود نشسته بود چون اصلا نمیخواست توی این جاسوسی توی موزه با اونا شریک باشه و وقتی زنگ در به صدا در اومد مارگاریتا دنی رو دید که داره میره در رو باز کنه و بهش گفت
مارگاریتا:دنی بهش بگو مارگاریتا خونه نیست باشه؟
دنی:مارگاریتا خونه نیست!!

آنا:ببینم دنی مطمئن باشم از این حرفت؟!!
دنی:آره الان خودش بهم گفت!!
مارگاریتا خیلی ترسید چون دنی داشت لوش میداد و با حرکات بهش فهموند نه
دنی:یعنی نه الان بهم نگفت!!
آنا از این حرکت خیلی خندش گرفت همین طور بقیه آنا خنده رو متوقف کرد و جدی گفت:دنی...!!مارگاریتا کجاست؟!!
مارگاریتا با حرکت دست به دهن خواست به دنی بفهمونه دهنت رو ببند
دنی:اون داره رژلب میزنه!!
مارگاریتا از این خل و چلی کلافه شده بود و هی خودشون تکون داد
دنی:اون داره کاراته تمرین میکنه!!
مارگاریتا دیگه واقعا کلافه شد و با خودش گفت:نگاه من عقلمو دادم دست کی!!
دنی:اون داره سر خودشو میبره کمک کنین!!
آنا:خیل خب دیگه خودتونو لو دادین مارگاریتا اگه همین الان نیای بیرون من میام اون تو!!
مارگاریتا به اتاقش فرار کرد و آنا اومد تو آنا در حالی که با عصبانیت مارگاریتا رو صدا میزد اومد تو اتاقش و فریاد زد:این چه خرابکاری بود کردی؟!!!
مارگاریتا:من نمیدونم تو از چی حرف میزنی!!
آنا با عصبانیت برگه ای رو محکم زد به پای مارگاریتا و داد کشید:تو اینجا رو داشته باش!!
مارگاریتا:آروم تر دردم گرفت!! وقتی برگه رو نگاه کرد گفت:خب که چی من گرفتمش!!
آنا:دختر تو واقعا زده به سرت؟ما امروز ماموریت داریم ماموریت مهرمانه!!
مارگاریتا:یعنی چی؟!!!
آنا:تو بچه تر از این حرفایی از مهرمانه چیزی بفهمی!!
مارگاریتا از این حرف هرسش دراومد
آنا هم که از این طرز هرس خوردن مارگاریتا خندش گرفته بود با لبخند عجیبی نگاهش کرد

مارگاریتا:ببینم حدف تو چیه؟دیوونه کردن من؟!!
آنا:خب دیوونه شو بگو این چه گندیه بالا آوردی حالا ما مجبوریم امشب بریم به اون فستیوال و نتونیم ماموریتمونو انجام بدیم کنتس ساتورن حسابمونو میرسه!!
مارگاریتا:ای کنتس ساتورن و پر!!تازه امشب شب کریسمسه ما باید وظایف دینی مون رو هم انجام بدیم ممکنه اونا هم موزه نرن و برن به اون فستیوال یا هر جشن دیگه ای!!
آنا:اگه شب عید نبود میزدم لت و پارت میکردم حالا اگه کل امشب و خفه شی و طعنه انداختن رو بندازی کنار خیلی ازت ممنون میشم برو لاقل حاضر شو امشب تو جشن آبروت رو نگه داری!! و داشت از اتاق میرفت بیرون
مارگاریتا:کجا داری میری؟!!
آنا:دارم میرم یکم لباس گرم پیدا کنم!!سردمه!!


کریستال و اندرو داشتن توی جنگل راه میرفتن!!
اندرو:آههه خسته شدم پس این دریم ملودی که ازش حرف میزدی کجاست؟!!
کریستال:اگه میدونستم که ما الان اینجا نبودیم!!
توی راه وی وی ان شروع کرد به حرف زدن
وی وی ان:میدونی من وقتی بزرگ میشم تصمیم دارم با یه پسر آسیایی ازدواج کنم  و چهار تا بچه داشته باشم
وردا:پسر آسیایی؟! ولی تو چطور میخوای با یه پسر آسیایی که نمیشناسیش ازدواج کنی تازه وقتی دوسشم نداری!!
وی وی ان:خب طلاق میگیرم!!
وردا:بچه ها چی میشن؟!!     وی وی ان:دوتاشونو من برمیدارم دوتاشونو اون
وردا:خب این خیلی خود خواهی میشه آبجی نشون میده تو فقط به خاطر شهرت با یه آسیایی ازدواج میکنی

وی وی ان:شاید این طور باشه که تو میگی ولی بیشتر از همه دلم میخواد بچه هام بهم بگن مامان و منم توی بغلم بگیرمشون  وبوسشون کنم دقیقا این طوری!!
کریستال:میبینی شون؟!!
اندرو:نمیدونم کی به این بچه ها این طور حرف زدن رو یاد داده!!
کریستال:هرکی بوده خیلی احمق بوده!! وایی اونجا رو نگاه!!
اندرو:خب این چیه؟!!         کریستال:پسر این راهیه که از این جنگل میریم بیرون!!
اندرو:خب میایم بیرون ولی کجا؟!!              کریستال:هرجایی مگه نگفتی دیگه از این جنگل خسته شدی خب بیا اینم راه فرارمونه بیایم بریم هرجایی ولی از این جنگل بیایم بیرون بیاین!!
همه دست همدیگه رو گرفتن و یه وردی خوندن و غیبشون زد!!


میرنا و بقیه دخترا رفتن به ساختمونی که فستیوال اونجا بود
وقتی داخل شدن و یه جا پیدا کردن و نشستن میرنا گفت:خب مرسیا میتونی الان برامون تعریفش کنی؟!!
مرسیا:باشه گفتین درمورد آتنا براتون بگم خب باشه ببینین براتون میگم اول از همه آتنا دختر زئوس و متیس بود!مادر آتنا متیس زن خیلی باهوشی بود و آتنا هم این هوش و خرد رو از مادرش به ارث برد و شد الهه خرد وعقل و مهم تر نگهبان شهر آتن و میدونی حتی اسم این شهر به افتخار آتنا شده آتن!!
میرنا:چه جالب!!
مرسیا:خب آتنا الهه خرد و عقل و همین طور نگهبان بود و زئوس آتنا رو بیشتر از همه فرزنداش دوست داشت یعنی بین بچه ها عشقش آتنا بود!!و اما درمورد آتنا اگه بخوای به ظاهرش نگاه کنی آتنا یه زن جوونی بود که زره میپوشید و کلاه به سرش میذاشت و یه جغد هم حیوون دست آموزش بود که اغلب روی بازوهاش یا شونش دیده میشد!!درمورد شخصیت آتنا هم بخوای بدونی آتنا زن خیلی خوب و عاقلی بود عاقل و باهوش نگهبان خیلی خوبیم بود به همه کمک میکرد و به خیلیا کمک های خیلی زیادی کرد مخصوصا هرکول یادته که برات گفتم؟! آتنا در کل خوب بود و خیلی هم قدرتمند و قوی و به همه کمک میکرد و از خیلیا نگهبانی میکرد ولی بعضی وقت ها هم بیرحمانه انتقام میگرفت!!
میرنا:جالبه!!       مرسیا:خب علاوه بر اینا آتنا ملقب بود به پرنسس آسمان ها و زمین چون هرچی باشه دختر زئوس بود و بزرگترین اختیارات رو داشت و به عنوان بزگترین دختر مقامش خیلی میرفت بالا ولی میگن اغلب با برادر ناتنیش آرس رقابت داشته!! آرس هم یکی دیگه از پسرای زئوس بوده و خدای جنگ بوده یعنی ببین جنگ و نگهبان کار این دوتا یعنی آتنا و آرس تقریبا شبیه هم حساب میشه ولی آرس با وجودی که مرد مهربانی بود ولی از نظر مردم یونان قابل اعتماد نبود و آرس تا حدی با آتنا حسادت میکرد و باهاش لج داشت چون جفت کارای اینا آخرش به جنگ مربوط میشه ولی حدف آتنا برای نگهبانی و حمایت بوده درحالی که آرس فقط جنگ جنگ هم فقط شکل داره میتونه با کشتی گرفتن یا کاراته باشه یا لشکری یا دعوا به هر حال آرس خدای جنگ بوده و آتنا الهه خرد و نگهبان و این دو یه جوررایی رقیب هم محسوب میشن یه پوستری هم از عکس جفتشون دارم

میرنا:چه جالبه؟!!!!       مرسیا:آره جالبه ولی همون طور که گفتم این دوتا با هم رقابت داشتن ولی دست آخر آتنا پیروز میشه و آرس رو با سنگ به خاک مینشونه!گفتم آتنا هم زرنگ بود هم عاقل و باهوش و تیز
میرنا:ولی چرا آتنا چرا همه وقت به کمک هرکول نیومد چرا جلوی هرا رو نگرفت وقتی این قدر قدرتمند بوده؟!!
مرسیا:خب اولا آتنا برای نقشه هایی که هرا برای هرکول میکشید مزاحم محسوب میشد چون بیشترشون رو نقش برآب کرد ولی هرا حق اینو نداشت به آتنا چیزی بگه چون با وجودیکه هرا زن زئوس و ملکه آسمان ها و زمین بود ولی ارزش آتنا پیش زئوس خیلی بیشتر بود!!خب گفتی چرا به هرکول همواره کمک نکرد؟دختر من گفتم الهه نگهبان شهر آتن مگه آتنا بیکار بود بیاد همیشه پیش هرکول باشه غیر از هرکول باید از خیلی مردم دیگه محافظت میکرد!!ولی خب رقابت آتنا و آرس هم دیگه ادامه داشت دیگه!!
میرنا وقتی این حرف رو شنید یه دفعه صحنه ای که انگار مربوط میشه به اون دوران رو جلوی چشمش دید
میرنا صحنه ای دید که آرس با عصبانیت مچ آتنا رو گرفته و داره یه چیزی بهش میگه و آتنا هم یه سیلی به صورتش میزنه

 میرنا:من چم شده چرا این جور صحنه ها همش به فکر من میان؟!!!!
مرسیا:چی گفتی؟!!
میرنا:هیچی!!
فیلیز:فکر کنم فستیوال شروع شد
وقتی پرده ها کنار رفت یه سری دختر که لباسای عجیب غریب تنشون بود اومدن و رقص خیلی عحیبی کردن!!

میرنا:اینا چین؟
مرسیا:خب میدونی تو دوره باستان هم پادشاه ها کنیز هایی داشتن که توی مهمونی ها برای مهمون ها میرقصیدن و سبک لباس پوشیدن و جواهر زدن این شکلی بود
میرنا:جالبه ولی اینا کجایین؟!!!
مرسیا:چت شده؟خب معلومه اینا کنیز های یونانین البته مال اون زمان!! جالبه خوبم تونستن رقصشونو تقلید کنن!!
پرده بسته شد و وثتی باز شد این دفعه یه رقص عجیب غریب تری دیدن که توش مرد و زن قاطی بود مردا لباس های سربازا رو پوشیده بودن همره کلاه و زن ها با هر ریختی فقیر و مایه دار بودن و توی رقص پر بود از حرکات تکون دادن اندام و دست و چرخیدن و جا عوض شدن

میرنا:این چیه؟
مرسیا:این رقص اسمش لابیرنت هستش رقص دسته جمعی و باستانی یونانی ها توی این رقص همه از فقیر و پولدار شرکت میکردن و میرقصیدن نکات جالب این رقص اینه جای رقصنده ها هر چند لحظه یه بار باهم عوض میشه واسه همین بهش میگن دسته جمعی!!
میرنا:اینم خیلی جالبه


خب تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه

سئوالا

1-نظرتون راجع به آرس و آتنا کیه؟

2-کدوم رقص رو بیشتر دوس داشتین؟

3-از کدوم تیکه و جمله این قسمت بیشتر خوشتون اومد؟

بای


نظرات شما عزیزان:

Angelina
ساعت19:34---11 مهر 1393
راستی چرا قسمت بعدی رو نمیذاری؟
پاسخ:باید تصاویرش رو بکشم آخه


Angelina
ساعت17:11---31 شهريور 1393
1-عجیب و باحال

2-فرقی نداره از همشون خوشم میاد

3-اونجایی که کریستال میگه هرکی بوده خیلی احمق بوده :)
پاسخ:خخ


دختر خون آشام
ساعت14:13---29 شهريور 1393
١- كلا از آتنا بيشتر خوشم مياد.
٢- خب لابيرنت
٣- اول و آخرش.
پاسخ:ممنون


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







درباره وبلاگ


سلام به وبلاگ من خوش آمدید من در این وبلاگ داستان مینویسم که امیدوارم خوشتون بیاد میتونین منو آلتین یا لوچیا آنا صدا کنین یا گوگو تماگو درضمن من دراین وب عضوم http://dastanmn.mihanblog.com تورو خدا بهش سر بزنین قول میدم پشیمون نشین
آخرین مطالب
همسایه ها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رویاهای یک ستاره و آدرس mirena.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.








نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 17
بازدید هفته : 50
بازدید ماه : 50
بازدید کل : 56827
تعداد مطالب : 26
تعداد نظرات : 252
تعداد آنلاین : 1